خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 23 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

🌠سیاره

این جمعه

امروز رفتیم روستا تا بابابزرگم که از ساعت۵اونجا بود بیاریم ،هرچقدر در خونه رو زدیم باز نکرد گفتیم حتما رفته سر خاک ،که حدسمون درست بود.   
29 آبان 1394

(〒︿〒)(〒︿〒)(〒︿〒)

خواهرم زود خوب شو دلم خیلی گرفته طاقت ديدن حال بدت ندارم ،تو باید خوب بشی خوب خوب خوب ،مثل اولت  ... از وقتی که حالت بد شده منم با تو مریض شدم حال انجام هیچ کاری ندارم ،خدا جون بازم مهربونی کن و ...
29 آبان 1394

پنج شنبه ای دیگر...

اذون صبح و نماز صبح مژده روز خوبه برای من و خواهرم ،ان شالله که روز خوبی باشه برای همه و برای ما دو تا خواهر که به امید هم زنده ایم . ..التماس دعا دوستاي وبلاگی عزيز
28 آبان 1394

نامه ای به ...

نشد که نشد  هنوز موفق نشدیم اون موردی که مد نظرمون بود پیدا کنیم .شاید فردا اگه خدا خواست بريم و دوباره بررسی کنیم شاید پیدا شد ،حال این روزام خوب نیست اصلا ،اما بازم امیدوارم اما نه زيادنه کم ایمان دارم به خدایی که بالا سرمه و همیشه بوده و هست و من ديده و جوابم داده فردا پنج شنبست فقط یه روز تا جمعه مونده و دو روز تا شنبه ،نمیدونم چی می نویسم فقط دوست دارم بنویسم تا خالی شم از واژه ها از کلمات و کلمه ،بگذریم .شاید هرکی بیاد و این متن بخونه حسن درک کنه شایدم بخنده یا شاید اصلا کسی به این سیاره دلتنگی های من وارد نشه و اینجا هنوووز یه سیاره کشف نشده باشه،اما من هستم سعی میکنم باشم سعی میکنم دووم بیارم و اینجا رو برای خودم برای این روز...
28 آبان 1394

سلام

سلام به امروز و همه ی خوبیها و بدیها و شادیها و غم هایی که در انتظارمه ...امروزم با لبخند به خودم تو آینه شروع کردم بعدم صبح بخیر به مامان و بابا و خواهرم ... امیدوارم امروز روز خوبی باشه و کلی اتفاقاي خوب بیفته .
27 آبان 1394

سه شنبه

امروز با خواهر گلم رفتیم کلاس و بعد رفتیم فروشگاه و کلی خرید کردیم .آخه وقتی که درس ميخونيم حسابی گرسنه میشیم و همش باید چیزی بخوریم ،البته من که باید نگران چاقی هم باشم ،آخه استعدادش تو خانوادمون وجود داره !
26 آبان 1394

....

اتفاق جدید نیفتاده فقط اينکه روزها در گذره و عمر من و شاید تجربم بیشتر میشه ...
25 آبان 1394

🙏

دلتنگم ،دلتنگ... نمیدونم از کجا باید شروع کنم کلی حرف توی دلمه که نمیدونم باید به کی بزنم و چجوری بیانشون کنم ...تنها کسی که همیشه سراپا گوش بوده خدای مهربونمه،... اينبارم ميرم و از خودش میخوام .
25 آبان 1394

اتفاق

امروز بعدازظهر مامانم رفت واسمون پيراهن مجلسی که دیده بود رو بخره .این عروسی نمیدونم کی قراره موعدش سر برسه ... اتفاق جدید اینکه ،پسر داييم که فکر کنم 33سالشه توی گردنش درد احساس میکرده و الان تشخیص دادن که غده داره و آزمایش داده که هنوز جوابش مشخص نیست ...    
24 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد